رمان صیغه استاد پارت 16
نمی خواستم همچین کاری بکنم و از من عصبی بشه پس گفتم به خدا یهویی درو باز کردی ترسیدم فکرم جای دیگه ای بود بهم نزدیک شد درست روبروم ایستاد فکم و با سه انگشتش گرفت و گفت _فکرت کجاها بود ؟ لبم و با زبونم تر کردم و گفتم به خدا هیچ داشتم به این فکر میکردم