روز: 3 مهر 1399 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان بر دل نشسته پارت ۳۵

از عشق هم مست بودیم.. که با یه تلفن مستی از سرم پرید.. مهراد رفته بود شرکت و من داشتم به گلم آب میدادم که تلفنم زنگ زد، شماره نیوفتاده بود و وقتی جواب دادم از شنیدن صدای افشین و از اینکه فراموشش کرده بودم به خودم لرزیدم.. چطور یادم رفته بود که با جون مهراد تهدیدم کرده.. کلافه گفتم

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۳۴

به زمان نمایشگاه نزدیک میشدیم.. سه تا تابلو مونده بود تا بشه ده تا.. داشتیم به موضوع تابلو فکر میکردیم که مهراد گفت _یادته وقتی رفتیم پولونزکوی، گفتی دوست داری شبو اونجا بمونی؟ _آره، یادمم هست که یه شرلوک هولمز تیز زود فهمید که بخاطر شب تنها موندن باهاش تو چادر، قید موندنو زدم خندید و گفت _ما اینیم دیگه،

ادامه مطلب ...