رمان بر دل نشسته پارت ۳۵
از عشق هم مست بودیم.. که با یه تلفن مستی از سرم پرید.. مهراد رفته بود شرکت و من داشتم به گلم آب میدادم که تلفنم زنگ زد، شماره نیوفتاده بود و وقتی جواب دادم از شنیدن صدای افشین و از اینکه فراموشش کرده بودم به خودم لرزیدم.. چطور یادم رفته بود که با جون مهراد تهدیدم کرده.. کلافه گفتم