رمان صیغه استاد پارت 17
روی تخت نشست دستی به صورتش کشید نگاهی به تن سیاه و کبود من انداخت و گفت _ دیدن این سیاهی این کبودیای روی بدنت باعث میشه که من روزی چند بار دلم بخواد که این خط و خش و روی تنت ببینم و دوباره تجدیدش کنم. درست مث آرایشی که شما دخترا هرچند ساعت یکبار تجدیدش می کنین