رمان تدریس عاشقانه پارت 40
در باز شد. فکر میکردم معینه اما در کمال تعجب آرمان بود که با بی رحمی گفت _سوگل اینجاست! لبمو گزیدم و با خشم به آرمان نگاه کردم بازومو گرفت و منو کشوند بیرون… معین با خونسردی ظاهری داشت نگاهم میکرد. مثل مجرما شروع کردم به حرف زدن _به خدا معین اون طوری که تو فکر میکنی نیست من…