رمان گرگها پارت ۱۰
۲۷) کامیار بدون حرفی رفته بود بالا و نگار جون هم نزاشته بود من برم.. گفته بود تو به حرفای صد من یه غاز کامیار توجه نکن و بمون.. ولی من واقعا تو فکر رفتن بودم.. اگه اونطوری که خودش میگفت واقعا مزاحمش بودم، حتی یک دقیقه هم نمیخواستم بمونم.. ولی مادرش اجازه نداد برم و بلاتکلیف نشستم توی هال