رمان گرگها پارت ۱۲
۳۳) به مسعود چیزی نگفت و تماسو قطع کرد.. با کمی خجالت به من نگاه کرد و گفت _اصلا باورم نمیشه.. یعنی اینهمه سال مسعود بهم دروغ گفته و پول منو بالا کشیده؟ دیگه چیزی نگفتم.. گفتنی ها رو گفته بودم و الان دیگه نوبت خودش بود که کاری بکنه.. نگار جون گفت _چه روزگار بدی شده، چرا دین و