رمان گرگها پارت ۱۹
۵۱) به مامان و بابا گفته بودم که نگار جون و کامیار برای شام دعوتشون کردن و اونا هم با خوشحالی و شوق گفتن که حتما میان تا باهاشون آشنا بشن.. ولی من نگران بودم.. نگران کامیار بودم که خسته بشه از مهمون بازی و یا مادرم حرفی بزنه که ناراحتش بکنه.. از طرفی هم از رفتار کامیار نگران بودم