رمان گرگها پارت ۲۱
کامیار میترسیدم ازش.. من به وضوح از این دختری که ده سال ازم کوچکتر بود و قدش تا سینه م بود میترسیدم.. وقتی میگفت دلم میخواد بزنم با کله بری تو کمد.. وقتی میگفت نقاط فشارت بترکه ایشالا، ته دلم قهقهه میزدم و دلم میرفت براش.. و این منو میترسوند.. داشتم کم میاوردم مقابلش.. کم میاوردم مقابل دختری که سلاحش