رمان عروسک پارت 12
سریع سری تکون دادم و به سمت ماشین رفتم و صندلی عقب نشستم. شهریار هم کنارم نشست که خودم رو به سمت مخالفش کشیدم. و صدای پوزخندش رو شنیدم. -خوب فرار میکنی خانوم اصلانی! با نفرت زمزمه کردم : -من اصلانی نیستم. -وقتی زن منی پس هستی! خواستم بگم من زنت نیستم که در باز شد و سربازی پشت