رمان گرگها پارت ۲۷
اگه کامیار با رکسانا میرقصید و اون دختر یه پارچه آتیشو میگرفت تو بغلش، من میمردم.. کامیار سر جاش یه تکونی خورد و کامل برگشت به رکسانا نگاه کرد.. قلبم تیر کشید از نگاه عمیقی که بهش کرد.. بعد باقیموندهء چایشو خورد و استکانو گذاشت روی میز.. یعنی میخواست بلند بشه باهاش برقصه؟.. صدای قلبمو به وضوح میشنیدم.. دستامو به