رمان گرگها پارت ۳۳
۹۹) کلا مشکی پوشیده بودم که توی تاریکی به چشم نزنم.. ماشینو با فاصله از ورودی تیمارستان پارک کردم و کتابو برداشتم و پیاده شدم.. اون موقع شب حتی یه نفرم دور و بر تیمارستان نبود و فقط من بودم که آهسته از کنار دیوار راه میرفتم.. از دور نگهبانی رو نگاه کردم.. فقط یه نفر داخل بود و اونم