رمان صیغه استاد پارت 30
دستمو توی دستش گرفت و گفت _زندگیمو میبینی حال و روزم میبینی من یه ادم تنهام که هیچ کسی براش نمونده جز زنم گیتی که اونم ناتوان و مریض توی اون اتاق افتاده انقدر مشکلات توی زندگیم داشتم و دارم که دوباره عاشق شدن و دوست داشتن برام سنگینه! فکر نکنم از پس اینا بر بیام