رمان گرگها پارت ۳۶
اینم یه پارت طووووولانی ۱۱۱) صبح روزی که نگارجون و منیره قرار بود برن، بردیمشون فرودگاه و کامیار همه ی کاراشونو انجام داد و بعد از اینکه هواپیماشون تو آسمون اوج گرفت دوتایی از فرودگاه خارج شدیم و برگشتیم خونه.. طوری باهام سرد بود که انگار غریبه م و منو نمیشناسه.. سر راه مقابل یه رستوران گفت که ماشینو نگه