رمان گرگها پارت ۳۸
پدرسوخته ی مارمولک.. بدجور ایسگام کرده بود.. ۱۲۰) پیش دکتر نمیشد چیزی بهش بگم و فقط بهش چشم غره رفتم.. _کاملا کار درستی کردین خانم به لیلی لبخند زد و رو به من گفت _خانمتون نجاتتون داده.. باید ازشون تشکر کنین چون در چنین مواقعی اکثرا همه هول میشن و نمیدونن چیکار کنن و بیمار متاسفانه دچار تشنج میشه دهنمو