رمان صیغه استاد پارت 31
انگار همه چیز دست به دست هم داده که نذاره من یه لحظه آرامش داشته باشم وقتی پایین برگشت توی آشپزخونه پشت میز نشست لباساشو عوض کرده بود نگاهی به من انداخت و گفت _چرا نگاه میکنی بشین پشت میز نشستم شروع کردم به بازی کردن با قاشق توی دستم _چت شده چرا توی خودتی؟ بی حوصله جواد دادم