روز: دی ۲۴, ۱۳۹۹ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گرگها پارت ۴۱

خواستم کامل بلند بشم که دستشو برد لای موهام و موهامو نوازش کرد و عاشقانه بهم نگاه کرد.. _فراموش میکنم.. نگران نباش خواستم بگم متاسفم.. ولی گفتم _فراموش نکن نفهمیدم کی بود که اینو بجای من گفت.. شاید قلبم بود که دیگه به حرف اومده بود و از من اطاعت نمیکرد.. چشماش پر از آرامش شد و لبخند محو و

ادامه مطلب ...
رمان عروسک پارت 26

رمان عروسک پارت ۲۶

  سرمو معذب پایین انداختم و لب گزیدم همین مونده بود که ابراهیم بیاد و منو تو اون وضعیت ببینه اونم وقتی که شهریار از رفتنم گفته بود! -زنگ نزدی تیمسار؟ سریع سر بلند کردم و خواستم چیزی بگم که صدای خندون و معترض شهریار رو شنیدم. -بسه دیگه کافیه. ابراهیم هم با چشمای پر از شیطنت به شهریار نگاه

ادامه مطلب ...