رمان گرگها پارت ۴۱
خواستم کامل بلند بشم که دستشو برد لای موهام و موهامو نوازش کرد و عاشقانه بهم نگاه کرد.. _فراموش میکنم.. نگران نباش خواستم بگم متاسفم.. ولی گفتم _فراموش نکن نفهمیدم کی بود که اینو بجای من گفت.. شاید قلبم بود که دیگه به حرف اومده بود و از من اطاعت نمیکرد.. چشماش پر از آرامش شد و لبخند محو و