رمان سکوت قلب پارت 2
هاکان یکم کمک کنی ازت کم نمیشه ها. عینکم را میزنم و خونسرد تکیه میزنم به ماشین. -همین که دارم میام باید کلاتو بندازی هوا. بیتا ابرویی بالا انداخت: -یه جوری میگه انگار به زور داریم میبریمش. کی گفته بیایی. نیشخندی میزنم : -هر کی ندونه تو که بهتر میدونی هدف اصلی پیمان چی بوده. پیمان چپ چپ نگاهی بهم