20 بهمن 1399 - رمان دونی

روز: 20 بهمن 1399 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سکوت قلب پارت 5

آرشین زیر چشمی نگاهم می‌کند و اشاره ای به هیوا می‌دهد . سعی میکنم خودم را بی تفاوت نشان دهم اما با حرف هیوا متعجب می‌شوم : ایمشو مِنالَکنان اتِن ممنون قبولت کردی (بابا امشب بچه ها میان مرسی که قبول کردی ) بابا سری تکان می‌دهد : خاص اَلِیان پذیرایی کَه بیلَه بِزانِن کُردا چنی مهمانوازِن(خوب ازشون پذیرایی کن

ادامه مطلب ...

رمان گرگها پارت ۵۹

۱۹۸) بعد از ناهار آذر اصرار کرد که بمونم پایین پیششون ولی گفتم میخوام برم بالا.. آذر آویزونم شد و گفت که اونم باهام میاد و حوصله ش سر رفته.. گفتم نه نیا میخوام بخوابم شب نخوابیدم، و رفتم بالا.. ولی دلم و هوش و حواسم پایین پیش لیلی بود.. دلم میخواست پیشش باشم.. منی که توی یه خونه و

ادامه مطلب ...

رمان سکوت قلب پارت 4

  ساشا عصبی با تلفن حرف می‌زند و سارا مضطرب نگاهش می‌کند.   سمتش می‌روم. عصبی گوشی را قطع می‌کند و لعنتی زیر لب زمزمه می‌کند.   پیمان هم به جمعمان می‌پیوندد: -ساشا؟ چرا نمیاین؟ زشته بابا این پسره داره نگامون می‌کنه بعدا میگه…   ساشا نمی‌زاره حرفش رو تموم کنه : به درک هر چی خواست بگه. مامانم بیمارستانه

ادامه مطلب ...