رمان سکوت قلب پارت 5
آرشین زیر چشمی نگاهم میکند و اشاره ای به هیوا میدهد . سعی میکنم خودم را بی تفاوت نشان دهم اما با حرف هیوا متعجب میشوم : ایمشو مِنالَکنان اتِن ممنون قبولت کردی (بابا امشب بچه ها میان مرسی که قبول کردی ) بابا سری تکان میدهد : خاص اَلِیان پذیرایی کَه بیلَه بِزانِن کُردا چنی مهمانوازِن(خوب ازشون پذیرایی کن