رمان صیغه استاد پارت 36
_ تا نگی چه مرگته راه نمیافتم! ابروهام جوری از این حرفش بالا پرید و تعجب کردم که انگار اتفاق نادری افتاده! اون میخواست بفهمه ناراحتی من از چیه؟ مهم بود؟؟؟ تو دلم به حرف خودم پوزخند زدم و معلومه که مهم نیستم! _هیچی نیست فقط ناراحت شدم! این بار نوبت اون بود که تعجب کنه؛ چشماش گرد شد