رمان صیغه استاد پارت 37
نفس راحتی کشیدم و ترس توی وجودم از بین رفت؛ فقط متعجب شده بودم… رفتار های هامون تازگی ها عجیب بود. تنم و آروم روی تخت گذاشت که تکونی خوردم و چشمام و باز کردم. _ بیداری؟! اهومی زیر لب گفتم و و بلند شدم تا لباس هام و دربیارم. جلو اینه ایستادم و دستم و زیپ پشت لباس