رمان عروسک پارت 45
سرم سریع به سمت میترا برگشت و وقتی صورت تو هم رفته از دردش رو دیدم بازوش رو محکم گرفتم و فنجون رو پایین گذاشتم نگران نگاهش کردم و پرسیدم : – خوبی؟ دست دیگه اشو بالا اورد و به دستم که روی بازوش بود چنگ زد و گفت : – درد..درد دارم… و نفسهای عمیقی کشید با وحشت به