رمان گرگها پارت ۷۳
۲۴۸) کامیار جلوی آرایشگاه من و منیرو پیاده کرد و نوک انگشتشو فرو کرد تو چال گونه م و گفت _میام دنبالت عروس رویاها خندیدم و گفتم _منتظرم بیای آقای داماد هر لحظه مون با عشق میگذشت و از هیجان و شادی لبریز بودم.. برای اولین بار مفهوم ازدواج و عروس شدن رو میفهمیدم و بار قبلی که با بهرام