رمان آشوب پارت۸
#پارت۳۱ #آشوب وارد پذیرایشان میشود، صدای اف اف خانه بلند میشود. سریع کنار پدرش می ایستد ،ومادرش با تحسین نگاهش میکند. آشور در ورودی را باز میکند ،وکنار مادرش می ایستد . خنده اش میگیرد انگار غریبه هستند ،خیلی رسمی ایستاده اند. آشور با دیدن لبخندش سری با نشانه تأسف تکان می دهد ومیگوید: -نچ نچ ،نیشتو جمع کن زشته