روز: 26 اسفند 1399 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عروسک پارت 50

رمان عروسک پارت 50

  ناراحت نگاهش کردم چرا همچین فکری می کرد؟! کی گفته بود که ازش متنفرم؟! مگه اصلاً میشد آدم از هم خونِ خودش… از برادر خودش…از کسی که باهاش نه ماه تو شکم مادرش بوده متنفر باشه؟! به خدا که نمی شد… من حتی وقتی نمیشناختمش هم دلم براش رفته بود چه برسه به الان… الان که می دونم اون

ادامه مطلب ...

رمان سکوت قلب پارت ۲۸

سکوت‌ قلب: “بروبابایی” می‌گویم و سرم را به سمت پنجره بر می‌گردانم. واقعا این حس چیست که وقتی او را می‌بینم یا یا من تماس می‌گیرد و یا حتی به من پیام می‌دهد اینگونه می‌شوم. حس گنگیست.هم می‌خواهم باشد و هم می‌خواهم نباشد! در لحظه ترسی به جانم میوفتد. نکند… پوفی می‌کنم. حوصله دردسر ندارم! مدام با خودم تکرار می‌کنم:

ادامه مطلب ...