رمان عروسک پارت 50
ناراحت نگاهش کردم چرا همچین فکری می کرد؟! کی گفته بود که ازش متنفرم؟! مگه اصلاً میشد آدم از هم خونِ خودش… از برادر خودش…از کسی که باهاش نه ماه تو شکم مادرش بوده متنفر باشه؟! به خدا که نمی شد… من حتی وقتی نمیشناختمش هم دلم براش رفته بود چه برسه به الان… الان که می دونم اون