رمان صیغه استاد پارت 41
نازی با چشمای گرد شده سری تکون داد رفت. با صدای لرزونی همین طور مه به رفتن نازی خیره شده بودم لب زدم : _ چی کار کردی هامون!! الان میره همه جا جار میزنه ما یه سَر و سِری با هم داریم! هامون هم انگار نه انگار دختره ازمون آتو گرفته در و بست و آروم به سمتم