رمان عروسک پارت آخر
مات به سامیار نگاه کردم…منو فروخته بود.. عصبی رو به امیر گفت : – من باهات معامله نکردم…فقط جای اون پیش تو امن تره… به خاطر رفاقتم با اهورا اینکارو کردم! به خاطر خودش اینکارو کردم. امیر دست تو جیب شلوارش گذاشت و نیشخند زد : – منم به خاطر اینکه کارت راه بیفته یه اصلانی بهت دادم. به