رمان خان زاده جلد سوم پارت 17
با صدای کارگری که اینجا کار میکرد پدرم از ما فاصله گرفت ترس توی وجودم نشسته بود بدنم می لرزید نزدیک بودن این مرد به من پر از ترس بود پر از واهمه بود احساس می کردم تنم یخ بسته و کاملاً بدنم سر و بی حس شده صدای بم و خش دارش که قبلاً قلبمو به لرزه درمی