رمان سکانس عاشقانه پارت 90
غذام رو از سمتی به سمت دیگه ی بشقاب هل میدم و امروز باید برم بیمارستان … مامان میگه : غذاتو بخور … بازی بازی نکن ! سر بلند میکنم و قاشق رو توی بشقاب ول میکنم … میگم : اشتها ندارم ! میگه : بابات برا تو حلیم آورده … دیشبم شام نخوردی … تا آخر وقت تو