رمان عشق ممنوعه استاد پارت 8
شاید فکر میکرد اینطوری میتونه من رو بترسونه ولی زهی خیال باطل ! برای اینکه بیشتر حرصش رو دربیارم پام روی اون پام انداختم و با تمسخر از پرسیدم : _داری کجا میری ؟؟ با حرص و با چشمای به خون نشسته نیم نگاهی سمتم انداخت که خودم رو به گیجی زدم و ادامه دادم : _چرا عصبی