رمان صیغه استاد پارت 52
هقی زدم و چشمام و بستم؛ تحمل این حرف برام سخت بود؛ بخدا که سخت بود! _ هامون دلم میخواد اون بی شرف و بکشم. با شوک نگاهم کرد و ناباور تر لب زد: _ چرا؟ چی گفت بهت اینجوری بهم ریختی؟ درست حرف بزن داری سکتم میدی دختر! با چشمای قرمز نگاهش کردم و بهش تویپدم: همش تقصیر توعه