رمان عشق ممنوعه استاد پارت 13
_چیه …. لال شدی ؟! از ضرب دستش یک قدم عقب رفتم و عصبی چشمام رو باز کردم و بهش خیره شدم نمیدونم چی تو نگاهم دید که ترس توی چشماش نشست و درحالیکه ازم فاصله میگرفت شال روی سرشو که در حال افتادن بود جلو کشید و بلند گفت : _آهاااای ایهاالناس همتون دیدید که الکی داره تهمت