رمان در پناه آهیر پارت ۱۰
_این به درخت میگن مونا.. ایشون افرا هستن، همخونه و رفیق من و منو با تنش هول داد و گفت بریم بشینیم.. چند تا از پسرا باهام دست دادن و دستشونو محکم و پسرونه فشردم که دوتاشون با تعجب نگام کردن.. نشستیم تو جمع دوستاشون و یلدا یه طرف آهیر نشست و منم طرف دیگه ش.. یکی از اون پسرایی