رمان عشق ممنوعه استاد پارت 15
_آره… وظایف آیندت میخوای بهت یادآوری کنم ؟! اصلا متوجه حرفاش نمیشدم که یکدفعه جلوی چشمای مات و مبهوتم لباش روی لبام گذاشت که با قفل شدن دستاش دور کمرم تقلا کردم تا از خودم جداش کنم عقب عقب بردم تا پشتم به ماشین خورد و توی بغلش قفل شدم ، لباش رو از لبام جدا کرد تا خواستم