رمان در پناه آهیر پارت ۱۳
شب تابستونی خنک و هوای دلچسبی بود.. من و آهیر روی چمن های یه پارک خلوت و تاریک، کنار هم، خونین و مالین، دراز کشیده بودیم و آسمون پر از ستاره رو نگاه میکردیم.. حسابی کتک خورده بودیم ولی بیشتر زده بودیم و کیفمون کوک بود.. _آهیر.. بنظرت آدم فضایی ها واقعا هستن؟ _آره _پس چرا نمیان و خودشونو نشون