رمان در پناه آهیر پارت ۱۵
………………………….. ساعت ۱۰ بود ولی من نمیتونستم از رختخوابم جدا بشم.. شب گذشته بعد از اصرارهای مادرم که میخوام خونه ت رو ببینم، دعوتشون کرده بودیم برای شام و مامان و بابام اومده بودن خونمون.. صبحش آهیر گفت که بریم خرید کنیم و من اصرار کردم که بزاره من خودم برم و هر چیزی لازمه بخرم.. ولی ناراحت شد و