رمان در پناه آهیر پارت ۲۰ (پارت عیدی)
از هول شدنش خنده م گرفت و رسیدم بهش و مقابلش وایسادم.. ماتش برده بود و هنگ بود.. عسل با اونایی که پیش آهیر نشسته بودن دست داد و احوالپرسی کرد و منم دستمو دراز کردم سمت آهیر و گفتم _سلام چشماش درست مثل ایموجیِ متعجب، گرد شده بود.. به کندی دستشو دراز کرد و آروم گفت _افرا… دستشو فشردم