رمان در پناه آهیر پارت ۲۵
وقتی رسیدیم به محله ی سالار، اهل محل و ریش سفیدها که دوستان قدیم سالار بودن، جمع شده بودن و جلوی پاش دو تا قربونی کردن و چند نفرشون با دیدن من باهام سلام و علیک کردن و یه عالمه دعام کردن که باعث آزادی سالار شدم.. مردی که اونروز برای جمع کردن امضا همراهیم کرده بود و مغازه به