رمان نفوذی پارت 38
برگشتم و به کفش های یاشار نگاه کردم.. کنج کفشاش گِلی بود! پس کار خودش بود عصبی دسته ای تی که توی دستم بود رو فشردم و سرمو مقابلش بالا گرفتم و توپیدم بهش : -تو با کفش های گِلی رفتی اونجا؟ بعد میگی اونجا تمیز نکردی؟ یاشار آبروی بالا انداخت و گفت : -کی گفته؟ چرا