رمان عشق صوری پارت 23
موندن امیرخیلی طولانی شده بودبیرون هم اگه می رفتم باید خفتهای شهرام رو به جون میخریدم. نشستم رو تخت و زانوهامو تو بغلم جمع کردم. گاهی با حالتی عصبی تکون تکون میخوروم و یا ناخن میجویدم و به این فکر میکردم که آخه چرا باید مامان من اینجوری هی راه بیفته اینور اونور و سعی کنه دستی دستی آبروی