رمان عشق ممنوعه استاد پارت 23
_زود صبحونت رو بخور دخترم ، چون قراره جایی بریم اونم با خانوم پرستار !! چی ؟؟ من رو میخواست با خودش کجا ببره ؟؟ دهن باز کردم که مخالفت کنم انگار فهمید چون بلافاصله گفت : _وظایفت رو که یادت نرفته خانوم پرستار ؟؟! به اجبار نه آرومی زیر لب زمزمه کردم که خوبه ای خطاب بهم گفت