رمان عشق ممنوعه استاد پارت 25
” آراد ” عصبی به سمتم برگشت و با اشاره ای به اتاق گفت : _زده به سرت ؟؟ دستامو به سینه زدم و با لبخندی گوشه لبم سری تکون دادم و با شیطنت گفتم : _ آره چطور !؟ چشم غره ای بهم رفت و حرصی گفت: _هه…..انگار آقا خیلی خوش خوشانشه !! لبخندم بزرگ تر شد و