رمان عشق ممنوعه استاد پارت 33
به مبل گوشه پذیرایی اشاره کردم و خطاب بهش گفتم : _اونجاس !! با عجله به اون سمت رفت و گوشی رو برداشت ولی با دیدن اسم تماس گیرنده پوووف کلافه ای کشید و بلند گفت : _ای بابا !! بعد از مکثی گوشی رو برداشت و بی حوصله و شاکی گفت : _بله ؟! _….. طولی نکشید که