رمان عشق صوری پارت 36
لنزهایی که انتخاب کرده بود تو چشماش بزاره رو از کیفش بیرون آورد و همزمان که به من نشون میداد تا نظرمو بپرسه جواب داد: -نه بابا…خیالت راحت حواسم جمع جمع بود…اولا که باهاش قهر بودم اما یه کم که منت کشید نرم تر شدم…بهش گفتم میخوام برم پیش مامان بزرگم…الانم همین فکرو میکنه…فکر میکنه من پیش مامان بزرگم