روز: 7 مهر 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت 97

  وقتی چشم باز کردم لخت و پتیل تو بغل کیانوش بودم روی تخت نشستم اشکام روی صورتم جاری شده بودند ، صدای خش دار شده ی کیانوش اومد : _ چرا داری گریه میکنی ؟! خیره بهش شدم و گفتم : _ ازت متنفرم میفهمی چشمهاش گرد شد _ از من متنفر هستی ؟! _ آره _ واسه ی

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 41

  نمیدونم چند دقیقه اس تماس قطع شده و من گوشی به دست همونجوری نشسته بودم که بالاخره به خودم میام و درحالیکه نفسم رو با فشار بیرون میفرستم گوشی رو همونطوری که به شارژر وصله کنار دیوار میزارم و خسته روی تشکم دراز میکشم و چشمای خسته ام روی هم میزارم اوووف خدایا چقدر درگیر بودم امروز !! یکدفعه

ادامه مطلب ...
رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت 41

  به نیم نگاه به فرهاد که حواسش جای دیگه ای بود انداخت و آهسته لب زد: -ولش کن! اهمیت نده لبهامو روهم فشردم و پرسیدم: -از من متنفره آره!؟ سرشو تکون و داد و در جواب سوالم گفت: -کلا همینجوریه به دل نگیر. دستمو گرفت و پرسید: -خب…تو کاری نداری!؟ خواستم بهش بگم من امشب تنهام اما خیلی سریع

ادامه مطلب ...