رمان عشق ممنوعه استاد پارت 42
_ پاشو !! با حرص بلند شدم که به تخت خواب اشاره ای کرد و ادامه داد : _برو سرجات یالله !! بخاطر اون زن اعصابم بهم ریخته بود و الانم آراد داشت با این حرفاش بدتر عصبیم میکرد ، دندونامو با حرص روی هم سابیدم و خشن گفتم : _بس کن !! بهم نزدیک شد و درحالیکه روی