رمان عشق ممنوعه استاد پارت 51
تقریبا داد کشیدم : _چی ؟؟؟؟؟ بی اهمیت از اتاق بیرون رفت و بلند گفت : _همون که شنیدی نکنه سمعک لازم شدی ؟؟ با فکر به اینکه من توی این خونه تنها بمونم و معلوم نیست چه بلایی سرم بیاد وحشت زده بلند شدم و دنبالش راه افتادم _وایسا ببینم منم میام به طرفم برگشت و جدی گفت