رمان عشق صوری پارت 57
بیشتر ازیک ساعت میشد که خوش و خرم دراز کشیده بود رو تخت و من بیچاره رو مجبور کرده بود پاهاشو واسش ماساژ بدم. اونم بخاطر چی؟ بخاطر اینکه شب لطف کنه پیش من لعنتی بمونه که مبادا از ترس بترکم و به فنا برم! لعنت یه این ترس بیخودی که به این روزم انداخت! با حرص فشاری یه