رمان صیغه استاد پارت 71
لبخندی پهنی روی صورتم نشست و بلند شدم؛ سریع آب و جلوی هامون گرفتم و هامون که با صدای پام متوجه اومدنم شده بود سعی کرد بلند شه که دستم و روی تن زخمیش گذاشتم و سَر تکون دادم. – تکون نخور بگو من چی کار کنم انجامش میدم. – یکم اب بده بخورم دارم از تشنگی میمیرم. یکم