رمان عشق ممنوعه استاد پارت 59
سری تکون داد و همراهم وارد اتاق شد تا زمانی که در اتاق رو ببندم سنگینی نگاه نازی روی خودم حس میکردم ولی سعی کردم نسبت بهش بی اهمیت باشم کلافه روی تخت نشستم و دستامو از دو طرف توی موهام فرو کردم که محیا روبه روم ایستاد و درحالیکه سرمو توی آغوشش میگرفت با لحن حرصی