رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت 14
هرچند دقیقه یکبار میرفتم سمت پنجره و نگاهی به بیرون مینداختم. استرس نداشتم اما دلیلی هم نمی دیدم که بخوام ببینمش. پگاه که کنار بخاری دراز کشیده بود و با گوشیش بازی میکرد گفت: -میگمااا….اونی که تورو اینجوری بیقرار کرده وقتی برسه اینجا خودش یه بوقی یه اِهنی یه اُهنی میکنه…بیا بشین! نمیدونم هوا واقعا